خواب
نمیدونم، ایکاش یکی بود و به من میگفت که خوابی ک میبینیم تعبیر داره یا چیزی جز چرندیات ی ذهن دیوانه نیست
از وقتی خواب دیدم منتظر اجلم نشستم!راه میرم منتظرم اتفاقی بیوفته، تو ماشین نشستم منتظرم یه کامیون بیاد از روم رد بشه، وقتی تو حمومم وقتی درس میخونم منتظرم و منتظرم و منتظرم.....
از ی طرف میگم تو خواب ک دیدم رفتم دنبال کیفم که برش دارم و بعد برم دنبال مرده ی خواب دیده(بابا بزرگ)، فک میکنم ی کار ناتموم دارم، باید اونو انجام بدم بعدش اجلم میرسه.مثلن شاید کنکورمو بدم.
کنکورمو بدم میشه 25 سالم.
امروز آخرین پنجشنبه سال بود رفتم سرخاک بابابزرگ واسه همین خوابم ،شکلات بردم پخش کنن.
واسم جالب بود، بدون اینکه به خواب فک کرده باشم یا هر چیزی مربوط به اون دم قبرستون بغضم گرفت، پدر مادرمو دیدم که جلوتر از من داشتن میرفتن.حس کردم اون لحظه سال بعده، پدر مادر من ان که دارن برام سبزه و گل میبرن.دلم براشون سوخت...
جالبه اولین چیزی که به چشمم خورد سنگ قبر یه دختر بود. 25 ساله فوت کرد، نوشته های سنگ قبر از زبون مادرش بود.مطمینم سنگ قبر خودم بود،نوشته هاشم از زبون مامانم برای من.
اون صبی که پاشدم خوابمو واسه مامان تعریف کردم، داشت بساط صبحونه رو رو به راه میکرد کلی امیدواری داد بهم گفت خیره خوابت ولی رفت با چشمای قرمز سر سفره برگشت. :_(
من مثه همیشه با انرژی هر صب پامیشم و برای هدفم میجنگم ولی همچنان منتظرت هستم.دوس دارم هرچه زودتر اتفاق بیوفتی.مشتاقانه منتظرتم