وای خدای من.........

چقد دلم برا نوشتن ُبرا این وبلاگم تنگ شده بود....

آخ چندوقت بود نت نیومده بودم

چ اتفاقایی افتاد تو این مدت ک ننوشتمشون.چ قد درد کشیدم تو این مدت.بیخیال از چیزایه خوب بزار بگم

من عاشق قزوین شدم.انقد دلم واسه دانشگامون تنگ شده.وای دلم سمانه فاطمه و زهرارو میخواد اینا دوستایه خیلی صمیمیمن.دلم آیدا .دلم واسه مسغره کردن پسرا ترک لهجه دار کلاسامون تنگ شده

دلم واسه آینه بغلمون تنگ شده

وای خدا ی سال مونده فقط هم دوس دارم تموم شه هم ناراحتم ک تموم میشه دانشگامون

راستی امروز روز دختره.همه دوستامم کلی اس دادن خفم کردن.ما بلدیم خودمونو تحویل بگیریم دیگه.کسی که مارو دوس نداره

دیگه چ خبرا هستش بگم؟؟؟

آها ما هنوز تو صلحیم وحشتناکتر از قبلم همو میخوایم همدیگه رو دوس داریم

ای کاش امسال کارشناسی قبول شم.میخوام بخونم وحشتناک درس.دعا کنید

من رفتم فعلا بای بای